غم انتظار
اری صدای شکستن قلبم را میشنوم
و خرد شدن شانه هایم را زیربارغم انتظار احساس میکنم
دیگر نایی برای گریستن ندارم
نه صبری برای تحمل کردن و نه حتی نیرویی برای فریاد زدن
خسته ام
خسته از دنیای بی تو بودن
خسته از دعاهای نیمه شب بی پاسخ
خسته از انتظار کشیدن
خسته ام از اینهمه تمنا برای دیدن
همدمی ندارم
تنها امید من همین قلم و دفتراست
دفتری که از سنگینی بارغم کلماتی که بردوشش گذاشتم
خسته و قلمی که از سرزنش پی درپی دستم دلگیر است
نمیدانم
نمیدانم با کدامین جمله ازدل نوشته ام دلت برایم میسوزد
وبا کدامین بیت از شعرهایم نظارگرم میشوی
یاباکدامین قطره اشکم به رحم می ایی
ولی انقدر مینویسم
انقدر می سرایم
انقدر اشک میریزم تا ببینمت
وتا اخرین لحظه مرگم امیدم را ازدست نخواهم داد
نظرات شما عزیزان: